نیمه شب در مهتاب، باغ و پاییز قماری کردند...

آن یکی بر سر برگ و آن یکی بهر رهایی از مرگ،

صبحدم بود که مرغان چمن میگفتند: باز هم باغ به تک خال بلاگستر باد برگ هایش را باخت...

لمس پاییز بخیر...

:)

اکثر وقتایی که برمیگردم به پشت سرم نگاه میکنم (در حقیقت پشت سرم را میخونم!) حس میکنم خیلی بزرگتربودم...خیلی...

این صفحه ی کنار رنگین کمانی این بار قراره چه خبری بده؟

دلم بی تابه...

هنوزم چشمای تو...

هنوزم خاطره هات...

هنوزم وقتی میخندی...

هنوزم با تو نشستن...

اما افسوس تو را خواستن...

اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره

هفتی که هشت نشد...