یه وقتایی میبینم هنوز شوره نوشتن دارم، تو ذهنم کلمه ها رو پشته سره هم میچینم اما بیچاره ها هیچوقت مکتوب نمیشن...

قدیما کلمه ها را وادار میکردم پشت سره هم بشینن، از دور یه نگاهی بهشون مینداختم، یه لبخند رضایت!

گاهی خونده میشدن، گاهی هم مثه یه رازه سر به مهر توی دفترم می موندن...

تو دفتره جلد بارونیم!!

یه غباره یخی یه ستاره ی سرد...